سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و این معنى به لفظى دیگر از آن حضرت روایت شده است که : ] دل بیخرد در دهان اوست و زبان خردمند در دل او [ و معنى هر دو یکى است . ] [نهج البلاغه]
کل بازدیدها:----6995---
بازدید امروز: ----6-----
بازدید دیروز: ----4-----
در غرب سنفرانسیسکو

 

نویسنده: پویا حیدرپور
یکشنبه 86/4/17 ساعت 2:38 صبح

در غرب سانفرانسیسکو

 

فردوسی

 

تیمورلنگ فاتح ایران و هند گاو سوار بر اسبی که لگامی زرین داشت از میدان جنگ به گورستان می رفت وازاسب

پیاده می شد وتنها در میان قبرهابه گردش می پرداخت وهرزگاه بر مزار یکی از نیاکان خود یا شاعری بزرگ سرداری دلاور

و دانشمندی نام دار گذشت سر فرود می آورد و مزار او را می بوسید

تیمور پس از آن که شهر توس را گشود فرمان داد که از کشتار مردم آن دست بردارند زیرا فردوسی شاعر ایرانی

روزگار خود را در آن به سر برده بود آن گاه تیمور بر سر مزار او شتافت و چون جذبه ای

 

 

اسرار آمیز او را به سوی فردوسی می کشید خواست که قبرش را بگشاید مزار شاعر غرق در گل بود

تیمور در اندیشه شد که مزار کشور گشایی مثل او چگونه خواهد شد پس از راه قره قورم به سوی تاتار آن جا که بزرگش چنگیز در معبدی آهنین آرمیده است روی آورد

در برابر زایر نامدار او زانو بر زمین زد و سر فرود آورد سنگ بزرگی را که بر گور فاتح نامدار چین نهاده بودند برداشتند

ولی تیمور ناگهان بر خود لرزید و روی برگردانید

گور ستمگر غرق در خون بود

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

قطرات سه گانه

 

 

روزی هنگام سحر گاهان رب النوع سپیده دم از نزدیکی گل سرخ شکفته ای می گذشت

سه قطره آب بر روی برگ گل مشاهده نمود که او را صدا کردند

- چه می گویید قطرات درخشان؟

- می خواهیم در میان ما حکم شوی

- مطلب چیست؟

- ما سه قطره ایم که هر یک از جایی آمده ایم می خواهیم بدانیم کدام بهتریم

- اول تو خود را معرفی کن

یکی از قطرات جنبشی کرد و گفت

- من از ابر فرود آمده ام.من دختر دریا نماینده ی اقیانوس مواجم

دومی گفت

- من پیشرو بامدادم مرا مشاطه ی صبح و زینت بخش ربا حین و ازهار می نامند

- دخترک من تو کیستی؟

- من چیزی نیستم من از چشم دختری افتاده ام نخستین بار تبسمی بودم مدتی دوستی نام داشتم اکنون اشک نام دارم

دو قطره ی اولی با شنیدن این سخنان خندیدند اما رب النوع قطره ی سوم را به دست گرفت و گفت

- هان! به خود باز آیید و خود ستایی ننمایید این از شما پاکیزه تر و گرانبها تر است

- اولی گفت من دختر دریا هستم ...!

- دومی گفت من دختر آسمانم ...!

- رب النوع گفت چنین است اما این بخاری است که از قلب بر خواسته و از مجرای دیده فرود آمده

این بگفت و قطره ی اشک را مکید و از نظر غایب گشت

(یعنی اگر روی برگ می ماند بخار می شد)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

یار

 

 

 

ما یک یار داشتیم هر روز صبح وقتی از خواب بیدار میشدیم یار به ما لبخند میزد و به ما نگاه

میکرد ما همیشه نگاه های او را قطره قطره جمع می کردیم تا این که یک روز صبح متوجه

شدیم از قطره قطره ی نگاه یارمان دریا ساخته ایم

اما یک شب دزدان دریایی به دریای ما حمله کردند و هم یار و هم دریای ما را دزدیدند

ولی خدا چون یار مارا دوست داشت یار را به ما برگرداند اما دریای ما پیش آن ها ماند

ما دوباره از نگاه های یارمان دریا ساختیم تا این که نمی دانم یکدفعه چطور شد

دزدان دریایی دوباره آن را دزدیدند اما این بار دستشان به یار نرسید چون خدا این بار یار را

از نظر ها پنهان کرد و طوری شد که دیگر ما هم یار را ندیدیم و هیچ خبری از او نداریم

و امروز همه محتاج یک قطره نگاه هستیم

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

تولدت مبارک

 

 

 

 

این جمله را هیچ کس به من نگفت تولدت مبارک همه تولد مرا فراموش کرده بودند

بغض تمام وجودم را فرا گرفته بود ناگهان قطرات ریز و قشنگ باران شروغ به باریدن

کردند و من که در اوج ناامیدی به سر می بردم لبخند قشنگی مثل گل روی لب های سرخم

شکفت با خودم گفتم این هم از هدیه ی تولدم باران

مثل اینکه خدا مرا فراموش نکرده است بی اختیار به طرف حیاط دویدم

در پوست خود نمی گنجیدم آن روز را هیچ وقت فراموش نمی کنم

زیرا بهترین و زیباترین هدیه ی تولدم و زندگیم را گرفتم

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

بازگشت

 

 

 

 

سرباز آمریکایی پس از مدت ها جنگ در ویتنام سر انجام داشت به خانه بر می گشت

او وتعدادی از همقطارانش به شهر سانفرانسیسکو آورده شده بودند تا از آنجا راهی شهر های

خود شوند صبح روزی که قرار بود راهی خانه شود به پدر و مادرش تلفن کردو گفت :

سلام پدر سلام مادر من دارم بر میگردم اما خواهشی دارم دوستی دارم که می خواهم با خود

بیاورم

اشکالی نداره؟

- البته که نه خیلی هم از دیدنش خوشحال میشویم

پسر ادامه داد:

- اما چیزی هست که شما باید بدانید او در جنگ بدجوری آسیب دیده

یه روی مین رفته و یک دست و یک پایش قطع شده جایی ندارد که برود

من از او خواسته ام بیاید و با ما زندگی کند

- پسرم از شنیدن این موضوع متاسفم شاید بتوانیم کمکش کنیم سروسامان بگیرد

و جایی برایش پیدا کنیم

- نه پدر من ذلم می خواهد او با ما زندگی کند!

پدر گفت :

پسرم به حرف هایی که می زنی کمی فکر کن یک معلول با این وضعی که می گویی

سرباره خواهد شد

ما هم باید زندگی خودمان را بکنیم این بابا زندگی مان را خراب می کند به نظر من بهتر است

خودت برگردی خانه و این یارو رو فراموش کنی او بالاخره راهی برای ادامه ی زندگی خود

پیدا میکند

پسر گوشی رو گذاشت و تا چند روزی خبری از او نشد بعد از چند روز از مرکز پلیس

سانفرانسیسکو با خانواده ی تماس گرفتند و گفتند :

پسرتان به دلیل سقوط از یک ساختمان مرده و احتمالا خودکشی کرده

والدین داغدیده ی او فورا عازم سانفرانسیسکو شدند و برای شناسایی جنازه ی پسرشان بلافاصله

به پزشک قانونی مراجعه کردند

آنها فرزندشان را شناسایی کردند اما به محض دیدین دست و پای قطع شده ی پسرشان

هر دو از حال رفتند

 


    نظرات دیگران ( )

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • دیر اومدی ! وبم تغییر کرد ...
    [عناوین آرشیوشده]

  •  RSS 

  • خانه

  • ارتباط با من
  • درباره من

  • پارسی بلاگ
  • درباره من

  • لوگوی وبلاگ

  • مطالب بایگانی شده

  • اوقات شرعی

  • اشتراک در وبلاگ

  • وضعیت من در یاهو

  •