سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خداوند جویای دانش را دوست می دارد ونیز فرشتگان و پیامبران او. [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
کل بازدیدها:----6890---
بازدید امروز: ----2-----
بازدید دیروز: ----0-----
در غرب سنفرانسیسکو

 

نویسنده: پویا حیدرپور
یکشنبه 86/6/4 ساعت 7:28 عصر

pooya heydarpour ---- onload= Triper" src="http://www.parsiblog.com/PhotoAlbum/p0oya/p0oya1600.jpg">

 

متاسفانه

متاسفانه

چند تا از عکس های قشنگ دیگم به خاطر اینکه سایزشون بزرگه نمیشه آپشون کرد

 


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: پویا حیدرپور
یکشنبه 86/5/21 ساعت 5:49 عصر

 

امروز می خوام از یه نامردی صحبت کنم

آخه چقدر می شه نامرد بود که یه شخصیت باحال و عالی مرتبه ای مثل خانومه گلشیفته ی

فراهانی رو زیر سوال

برد

من واقعا از همینجا به ایشون می گم ( از این راه دور ) که شما بهترین هنرمندی هستید که تا به

حال دیدم

حرفی که پدرایشون زد که هنرمندی در خون خانواده ی ماست کاملا درست بوده کسانی مثل

خانوم باران کثری و

گلشیفته ی فراهانی درسته که با استفاده از کمک دیگران وپدر و مادرشون وارد سینما شدن اما

هنرمندی و استعداد

اونها کاملا در رشته های هنری معلومه

حالا از اینها بگذریم نمی خوام زیاد براتون حرف بزنم بذارین بدون هیچ مقدمه ای برم سر اصل

مطلب

اصل مطلب اینه آقایی به نام سینا معروف به سینا گرافیک اومده و یکی از عکس های خانوم گلی

شیفته ی فراهانی

رو برداشته و در اون سر گل ای رو برداشته روی تن یه آدم دیگه گذاشته حالا نمی دونم اون آدم

کی بوده ؟ ولی

میدونم شاید خانوم گل شیفته اون عکس رو ببینه و ناراحت بشه البته کسان دیگری هم هستن

که این عکس رو ببینن و

در مورد ایشون فکر دیگری بکنن امان از اینکه این عکس تقلبی است در هر صورت من از این اتفاق

کاملا مطمئن

هستم این عکس در نرم افزار گرافیکی من کاملا واضحه که واقعی نیست

در هر صورت گفتم این رو بگم {پویا حیدرپور)

برای دیدنه عکس اصلی ای که فقط از اون سر این عزیز رو برداشته و روی تن کس دیگری

گذاشته به نشانی

www.p0oya.blogfa.com

مراجعه کنید

یه چیزه دیگه هم اینکه آقای سینا قیافتو دیدم فقط دعا کن از نزدیک نبینمت

ولی مهم این بود که گفتم تا بعد . . .

 

پویا حیدرپور

Namardi

    نظرات دیگران ( )
نویسنده: پویا حیدرپور
یکشنبه 86/4/17 ساعت 2:50 صبح

 

 

در غرب سانفرانسیسکو

 

شهر هرت جایی است که رنگ‌های رنگین‌کمان مکروهند و رنگ سیاه مستحب است .
شهر هرت جایی است که اول ازدواج می‌کنند بعد هم‌دیگر را می‌شناسند .
شهر هرت جایی است که همه بدند مگر این که خلافش ثابت شود .
شهر هرت جایی است که دوست بعد از شنیدن حرف‌هایت می‌گوید :‌ دوباره لاف زدی ؟؟
شهر هرت جایی است که بهشتش زیر پای مادرانی است که حقی از زندگی و فرزند و همسر ندارند .
شهر هرت جایی است که درختان علل اصلی ترافیکند و بریده می‌شوند تا ماشین‌ها راحت تر برانند .
شهر هرت جایی است که کودکان زاده می‌شوند تا عقده‌های پدرها و مادرهایشان را درمان کنند .
شهر هرت جایی است که شوهرها انگشتر الماس برای زنانشان می‌خرند اما حوصله‌ی ۵ دقیقه قدم‌زدن با آنان را ندارند .
شهر هرت جایی است که همه با هم مساویند و بعضی‌ها مساوی‌تر .
شهر هرت جایی است که برای مریض شدن و پیش دکتر رفتن حتما باید پارتی داشت .
شهر هرت جایی است که با میلیاردها پول بعد از ماه‌ها فقط می‌توان برای مردم مصیبت‌دیده چند چادر برپا کرد .
شهر هرت جایی است که خنده عقل را زائل می‌کند .
شهر هرت جایی است که زن باید گوشه‌ی خانه در آشپزخانه بماند تا به او بگویند مروارید در صدف .
شهر هرت جایی است که مردم سوار تاکسی می‌شوند که زودتر به سر کار برسند تا کار کنند و پول تاکسی‌شان را در بیاورند .
شهر هرت جایی است که ۳۳ بچه کشته می‌شوند و ماموران امنیت شهر می‌گویند : به ما چه ، مادر پدرها می‌خواستند مواظب بچه‌هاشون باشند .
شهر هرت جایی است که نصف مردمش زیر خط فقرند اما سریال‌های تلویزیونی را در کاخ‌ها می‌سازند .
شهر هرت جایی است که پسران را ۲ سال به سربازی می‌فرستند تا بلیت پاره کردن یاد بگیرند .
شهر هرت جایی است که موسیقی حرام است .
شهر هرت جایی است که همه با هم خواهر و برادرند اما برادرها وقتی به خواهرها نگاه می‌کنند یاد تختخواب می‌افتند .
شهر هرت جایی است که گریه محترم و خنده محکوم است .
شهر هرت جایی است که وطن هرگز مفهومی ندارد و وطن‌پرستان انگ ملی‌گرایی می‌خورند .
شهر هرت جایی است که آدم‌ها هرگز آنچه را بلدند به دیگران نمی‌آموزند .
شهر هرت جایی است که همه‌ی شغل‌ها پست و بی‌ارزشند مگر چند مورد انگشت‌شمار .
شهر هرت جایی است که کیف مدرسه‌ی دختران را می‌گردند مبادا آینه داشته باشند .
شهر هرت جایی است که دوست‌داشتن و دوست‌داشته‌شدن احمقانه و ابلهانه است .
شهر هرت جایی است که در فرودگاه برادر و پدرت را می‌توانی ببوسی اما همسرت را نه .
شهر هرت جایی است که وقتی از دختر می‌پرسند می‌خواهی با این آقا زندگی کنی؟ می‌گومی‌گوید : نمی‌دونم ، هر چی بابام بگه .
شهر هرت جایی است که وقتی می‌خواهی ازدواج کنی ۵۰۰ نفر را به شام دعوت می‌کنی تا بروند و از بدی و زشتی و نفهمی و بی‌کلاسی تو حرف بزنند .
شهر هرت جایی است که هرگز نمی‌شود به پشت‌بامش رفت مگر این که از یک طرفش بیفتی .
شهر هرت جایی است که خیلی به نظرم آشناست !!!!!!
.............................

 

 

 

 

 

Az Ye Adame Lat o Loot Porsidam:

هیچ میدونید چه عقل هایی و مغز هایی در این جسم خاکی ما خوابیده؟

نه

معلومه خوب اگه قرار بود بدونید که به این بدبختی دچار نمی شدیم

چه بدبختی ای؟

یعنی نمیبینید؟

نه

خوب اگه قرار بود ببینید که اینجوری نمیشد

چه جوری؟

وااااااااای تو چقدر خنگی

چی گفتی؟

خوب خنگی دیگه فقط بلدی شاخ و شونه بکشی

آره داداش اصلا اینجوریه حرفیه

بیا ماشاالله عقل نیست که ماهه ماه

ببین زود فلنگو ببند من قاطی ام

بابا تو چرا اینجوری ای ؟

چه جوری ؟

زود می خوای دوا کنی من نیومدم دوا کنم که؟

پس چی می خوای جنس می خوای؟

وای!!!!!!!!!!!!

انقدر وای وای می کنی می گیرم ... #

باشه بابا خیر سرمون اومدیم با یه آدمه لات و لوت صحبت کنیم بی خیال شدیم

می خوای چند تا خیال بدم بهت

مسخره کردی؟

نه مگه نه بچه ها ؟ ها ها ها ها ها

همینه دیگه فردا می گن چرا پیشرفت نمیکنیم؟ دنبال راه حل هم می گردن !

 

این بود مصاحبه ی من با یک آدم لات و لوت

البته این مصاحبه ضررات زیادی از جمله»

کبودی چشم که باعث شد تا دو روز تار ببینیم

 

 

 

 

 


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: پویا حیدرپور
یکشنبه 86/4/17 ساعت 2:38 صبح

در غرب سانفرانسیسکو

 

فردوسی

 

تیمورلنگ فاتح ایران و هند گاو سوار بر اسبی که لگامی زرین داشت از میدان جنگ به گورستان می رفت وازاسب

پیاده می شد وتنها در میان قبرهابه گردش می پرداخت وهرزگاه بر مزار یکی از نیاکان خود یا شاعری بزرگ سرداری دلاور

و دانشمندی نام دار گذشت سر فرود می آورد و مزار او را می بوسید

تیمور پس از آن که شهر توس را گشود فرمان داد که از کشتار مردم آن دست بردارند زیرا فردوسی شاعر ایرانی

روزگار خود را در آن به سر برده بود آن گاه تیمور بر سر مزار او شتافت و چون جذبه ای

 

 

اسرار آمیز او را به سوی فردوسی می کشید خواست که قبرش را بگشاید مزار شاعر غرق در گل بود

تیمور در اندیشه شد که مزار کشور گشایی مثل او چگونه خواهد شد پس از راه قره قورم به سوی تاتار آن جا که بزرگش چنگیز در معبدی آهنین آرمیده است روی آورد

در برابر زایر نامدار او زانو بر زمین زد و سر فرود آورد سنگ بزرگی را که بر گور فاتح نامدار چین نهاده بودند برداشتند

ولی تیمور ناگهان بر خود لرزید و روی برگردانید

گور ستمگر غرق در خون بود

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

قطرات سه گانه

 

 

روزی هنگام سحر گاهان رب النوع سپیده دم از نزدیکی گل سرخ شکفته ای می گذشت

سه قطره آب بر روی برگ گل مشاهده نمود که او را صدا کردند

- چه می گویید قطرات درخشان؟

- می خواهیم در میان ما حکم شوی

- مطلب چیست؟

- ما سه قطره ایم که هر یک از جایی آمده ایم می خواهیم بدانیم کدام بهتریم

- اول تو خود را معرفی کن

یکی از قطرات جنبشی کرد و گفت

- من از ابر فرود آمده ام.من دختر دریا نماینده ی اقیانوس مواجم

دومی گفت

- من پیشرو بامدادم مرا مشاطه ی صبح و زینت بخش ربا حین و ازهار می نامند

- دخترک من تو کیستی؟

- من چیزی نیستم من از چشم دختری افتاده ام نخستین بار تبسمی بودم مدتی دوستی نام داشتم اکنون اشک نام دارم

دو قطره ی اولی با شنیدن این سخنان خندیدند اما رب النوع قطره ی سوم را به دست گرفت و گفت

- هان! به خود باز آیید و خود ستایی ننمایید این از شما پاکیزه تر و گرانبها تر است

- اولی گفت من دختر دریا هستم ...!

- دومی گفت من دختر آسمانم ...!

- رب النوع گفت چنین است اما این بخاری است که از قلب بر خواسته و از مجرای دیده فرود آمده

این بگفت و قطره ی اشک را مکید و از نظر غایب گشت

(یعنی اگر روی برگ می ماند بخار می شد)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

یار

 

 

 

ما یک یار داشتیم هر روز صبح وقتی از خواب بیدار میشدیم یار به ما لبخند میزد و به ما نگاه

میکرد ما همیشه نگاه های او را قطره قطره جمع می کردیم تا این که یک روز صبح متوجه

شدیم از قطره قطره ی نگاه یارمان دریا ساخته ایم

اما یک شب دزدان دریایی به دریای ما حمله کردند و هم یار و هم دریای ما را دزدیدند

ولی خدا چون یار مارا دوست داشت یار را به ما برگرداند اما دریای ما پیش آن ها ماند

ما دوباره از نگاه های یارمان دریا ساختیم تا این که نمی دانم یکدفعه چطور شد

دزدان دریایی دوباره آن را دزدیدند اما این بار دستشان به یار نرسید چون خدا این بار یار را

از نظر ها پنهان کرد و طوری شد که دیگر ما هم یار را ندیدیم و هیچ خبری از او نداریم

و امروز همه محتاج یک قطره نگاه هستیم

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

تولدت مبارک

 

 

 

 

این جمله را هیچ کس به من نگفت تولدت مبارک همه تولد مرا فراموش کرده بودند

بغض تمام وجودم را فرا گرفته بود ناگهان قطرات ریز و قشنگ باران شروغ به باریدن

کردند و من که در اوج ناامیدی به سر می بردم لبخند قشنگی مثل گل روی لب های سرخم

شکفت با خودم گفتم این هم از هدیه ی تولدم باران

مثل اینکه خدا مرا فراموش نکرده است بی اختیار به طرف حیاط دویدم

در پوست خود نمی گنجیدم آن روز را هیچ وقت فراموش نمی کنم

زیرا بهترین و زیباترین هدیه ی تولدم و زندگیم را گرفتم

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

بازگشت

 

 

 

 

سرباز آمریکایی پس از مدت ها جنگ در ویتنام سر انجام داشت به خانه بر می گشت

او وتعدادی از همقطارانش به شهر سانفرانسیسکو آورده شده بودند تا از آنجا راهی شهر های

خود شوند صبح روزی که قرار بود راهی خانه شود به پدر و مادرش تلفن کردو گفت :

سلام پدر سلام مادر من دارم بر میگردم اما خواهشی دارم دوستی دارم که می خواهم با خود

بیاورم

اشکالی نداره؟

- البته که نه خیلی هم از دیدنش خوشحال میشویم

پسر ادامه داد:

- اما چیزی هست که شما باید بدانید او در جنگ بدجوری آسیب دیده

یه روی مین رفته و یک دست و یک پایش قطع شده جایی ندارد که برود

من از او خواسته ام بیاید و با ما زندگی کند

- پسرم از شنیدن این موضوع متاسفم شاید بتوانیم کمکش کنیم سروسامان بگیرد

و جایی برایش پیدا کنیم

- نه پدر من ذلم می خواهد او با ما زندگی کند!

پدر گفت :

پسرم به حرف هایی که می زنی کمی فکر کن یک معلول با این وضعی که می گویی

سرباره خواهد شد

ما هم باید زندگی خودمان را بکنیم این بابا زندگی مان را خراب می کند به نظر من بهتر است

خودت برگردی خانه و این یارو رو فراموش کنی او بالاخره راهی برای ادامه ی زندگی خود

پیدا میکند

پسر گوشی رو گذاشت و تا چند روزی خبری از او نشد بعد از چند روز از مرکز پلیس

سانفرانسیسکو با خانواده ی تماس گرفتند و گفتند :

پسرتان به دلیل سقوط از یک ساختمان مرده و احتمالا خودکشی کرده

والدین داغدیده ی او فورا عازم سانفرانسیسکو شدند و برای شناسایی جنازه ی پسرشان بلافاصله

به پزشک قانونی مراجعه کردند

آنها فرزندشان را شناسایی کردند اما به محض دیدین دست و پای قطع شده ی پسرشان

هر دو از حال رفتند

 


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: پویا حیدرپور
سه شنبه 86/4/12 ساعت 3:40 صبح

 

 

www.p0oya.blogfa.com    ----- به این وب سر بزنید جالبه (‏ واقعا جالبه )‏

www.golshiftehfarahani.persianblog.com     ----- هر چی بخوای درباره ی گلشیفته ی فراهانی

 

در وب p0oya.blogfa.com من تونستم وب خودم رو از نظر بازدید به رتبه ی زیر 100 برسونم

بهش حتما سر بزنید

در وب golshiftehfarahani.persianblog.com هم مطالب جدیدی درباره ی گلی آپ کردم به اون هم حتما سر

بزنید

 

 

p0oya.blogfa.com

 

در این قسمت هم که فعلا تقریبا خالیه من سعی می کنم بیشتر صحبت کنم

و حرف بزنم

شاید هم جوابه سوال های شما رو بدم

تبلیغ کنم و هزاران کار دیگه پس تا بعد . . .


    نظرات دیگران ( )
   1   2      >

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • دیر اومدی ! وبم تغییر کرد ...
    [عناوین آرشیوشده]

  •  RSS 

  • خانه

  • ارتباط با من
  • درباره من

  • پارسی بلاگ
  • درباره من

  • لوگوی وبلاگ

  • مطالب بایگانی شده

  • اوقات شرعی

  • اشتراک در وبلاگ

  • وضعیت من در یاهو

  •